this site the web

Feb 14, 2010

داستان عاشقانه - ولنتاین

یه روز که با دوستم از مدرسه بر می گشتم، اون منو با ترانه آشنا کرد. وقتی بار اول دیدمش هیچ احساسی بهش نداشتم اما نمی دونم چرا بعد یه مدتی فکر کردم باحال ترین دختریه که تا به حال دیدم. ما دوستای خوبی برا هم شدیم اما همه ی این مدت من احساساتم رو پشت قلبم پنهون کردم. حدود چهار ماه از این ماجرا میگذره، وضع ما دو تا عین گذشته ست، هیچ تغییری نکرده، فقط در طول این مدت عشق من به اون بیشتر و بیشتر شده. دیروز یکی از بچه ها تو کلاس گفت این هفته ولنتاینه و می خواد برا دوس دخترش یه ادکلن بخره، بعد بحث همینطوری ادامه پیدا کرد و رسید به من، که من چی می خوام برا دوس دخترم بگیرم؟ منم جواب دادم هنوز بهش فکر نکردم. بعد کاوه (یکی از همکلاسی هام) با اشاره به رضا (بی کلاس ترین بچه ی کلاس!) گفت: اونم دوس دختر داره! اسم دوستش هم هست مریم! از دو هفته پیش براش کادوی ولنتاین گرفته، خاک تو سر من! از دار دنیا هیچکی رو ندارم براش کادو بگیرم. ناچارم ولنتاین امسال رو با آقای مدیر جشن بگیرم، آخه اون ولنتاین منه! هممون زدیم زیر خنده. وقتی برگشتم خونه همش تو فکر حرفای بچه ها درباره ی ولنتاین بودم و همینطور خودم و ترانه. دیگه وقتش شده بود، تصمیمم رو گرفتم بهش زنگ زدم و ازش خواستم که روز ولنتاین رو با هم باشیم. اونم بی درنگ قبول کرد، انگار مدتها منتظر این اتفاق بود! روز موعود فرا رسید با هم رفتیم کافی شاپ اسکارلت چون اونجا تنها جایی بود که کمتر گیر میدادن. از شانس خوب ما اون روز برادران اداره ی اماکن تشریف آوردن، از نسبتمون پرسیدن و من گفتم که پسرخاله دخترخاله هستیم. اونا هم لطف کردن و فقط ما رو پرت کردن بیرون! خیلی ضایع شدیم! هر جای دیگه اگه این اتفاق برام می افتاد بهم بر می خورد و حال اون شخص رو می گرفتم اما این بار اصلا ناراحت نبودم، اتفاقا کلی هم به این ماجرا خندیدم! قبل از خداحافظی بالاخره بهش گفتم که دوسش دارم، چن ثانیه منو نگا کرد و گفت: (منم همینطور...خوشحالم که اینو می شنوم!) بعد برگشتیم خونه...

2 comments:

Negar said...

Kheyli jaleb bood. movafagh bashi !

titu said...

سلام آرمان جان.ممنونم از شما دوست خوبم.من در خدمتم عزیز.شماهم وبلاگ عالییییییییییییی داری .خوشحال شدم به من سر زدی.ممنوم عزیز